سن 24 - من دیگر نمی ترسم

mountain.summit.jpg

تا آنجا که می توانم به خاطر بسپارم ، همیشه سعی کرده ام مردم را تحت تأثیر قرار دهد. به همین دلیل من در مدرسه خوب بودم ، چرا از اشتباه / خطا می ترسیدم. در جایی در طول مسیر ، اشکال کنجکاوی مرا به لرزه درآورد و من به علم علاقه مند شدم و تصمیم گرفتم که به مدرسه ترقی بروم. سپس همه چیز به سمت جنوب پیش رفت. من به پورنو معتاد شدم.

آرام شروع شد. من به عنوان یک دانش آموز درجه ، من تمام وقت در اتاقم تنها بودم و شام باید هر جایی را دزدکی می کردم. همچنین ، کشوری که من در آن حضور دارم اینترنت فوق العاده سریع دارد. بعد از مدتی فقط نتوانستم بدون تماشای پورنو بخوابم. به زودی فقط نتوانستم بخوابم. این منجر به افسردگی می شود.

به یاد دارم اولین باری که به پایین سنگ برخورد کردم. ترم من به عنوان دانشجوی دکتری در آستانه امتحان بود. فهمیدم که علاقه ای به آماده شدن برای آن ندارم و نمی توانم خودم را علاقه مند کنم. فقط احساس بی حسی و اضطراب کردم. آرزوی کمی خواب را داشتم. روند تفکر من یک مارپیچ منفی را شروع کرد و فقط استمنا me باعث شد که من برای مدتی از بدبختی ام خلاص شوم. من در آن آزمون بعد از 6 بار PMO روز قبل B + گرفتم. از نظر کمبود خواب ، خستگی و خودارضایی بیش از حد از نظر جسمی و روحی خسته شده بودم.

این در ماه مه 2014 بود که من برای اولین بار فهمیدم که به PMO معتاد هستم. خیلی زود این کار را پایان دادم. بوقلمون سرد برای ماه آینده. احساس خیلی بهتر را شروع کردم. این خط زمانی به پایان رسید که من در حال خواندن 1984 بودم ، رمان اورول که شخصیت اصلی اسمیت در آن جریان داشت و در مورد مظلومیت در اولین عملکرد کتاب. با شناسایی با شخصیت ، می خواستم از این خود سرکوبی خلاص شوم و خط را شکستم.

قوی ترین متحد من تفکر منطقی و قدرت ذهنی من بود. بدترین بخش افسردگی این بود که فکر من دچار خشم و ناپاک شد و همه آنچه را که می دیدم بی ارزش بودن خودم بزرگ شده بود. برای مقابله ، من پورنو بیشتری تماشا کردم که باعث افسردگی بیشتر شد و همین باعث شد بیشتر تماشا کنم پورنو و چرخه ادامه پیدا کند. به زودی احساس می کردم که تمام تیزی ذهنی خود را از دست داده ام. حافظه کوتاه مدت من ضعیف بود و به انجام یک کار نسبتاً ساده نیازمند تلاش عظیم بود. من در مطالعات و تحقیقاتم عقب افتادم.

این زمانی بود که من تصمیم گرفتم زندگی خود را به ترتیب مرتب کنم. به روانپزشک رفتم تا افسردگی خود را با ضد افسردگی معالجه کنم. خواب را بهتر شروع کردم ، ورزش کردم و شروع به خط دوم خود کردم. این در آوریل 2015 بود و این بار برای هفته های 5-6 بود (نمی توانید دقیقاً به یاد داشته باشید). اگرچه حال و هوای من بهتر شد ، من از راهب بودن خسته شدم و خیلی زود ناامیدی از من بهتر شد و رگه هایم به پایان رسید.

پس از آن شروع کردم به چند هفته کوتاه 2-3 اما تمام مدت ، من نتوانستم آن را به چیزی بزرگ تبدیل کنم. این زمانی بود که متوجه مشکلم شدم. تلاش برای غلبه بر یک بیماری روانی با تفکر باعث شد تا خودم را به یک سوراخ عمیق تر برسانم و به همین دلیل شروع به خواندن و تحقیق در بلاگ ها کردم.

یکی از مواردی که متوجه شدم این بود که هر وقت با لپ تاپ خودم در رختخواب خود نشستم مغزم به طور خودکار شروع به فکر کردن درباره پورنو می کرد. من سعی کردم که از کار کردن روی لپ تاپ خود در رختخواب دست بکشم اما کار دیین نکنم زیرا تلفن خود را با خودم می کردم بنابراین شروع به اضطراب کردم. بنابراین یک روز ، تعطیلات یا تعطیلات آخر هفته بود ، تصمیم گرفتم تمام روز را با لپ تاپ در رختخواب خود بنشینم اما بدون تماشای پورنو. این قانون هر وقت خواستار بودم ، رایانه خود را مجدداً راه اندازی می کردم. وقفه دقیقه 5-10 باعث می شود تا مدت مدیدی از بین برود اما همیشه بر می گردد. من ادامه دادم. روز موفقیتی بود اما روز بعد از آن بازگشتم.

سپس شروع کردم به این که خودم را بدون تماشای پورنو و طولانی تر ، با لپ تاپم روی تختم بنشینم. بعد از چند هفته ، تختخواب من فقط محلی برای خواب و آرامش شد. همه چیز عالی پیش می رفت. این زمانی بود که زندگی تصمیم گرفت همه چیز را به صورت سلطنتی فریب دهد. اعتماد به نفسم را از دست دادم ، به شدت افسرده و خودکشی کردم. من در اوایل سال جاری تقریباً مقدمات دکترا را دور کردم. خوشبختانه من گذراندم اما تأثیر بسیار بدی را با سرپرست دکترا و همکارانم ایجاد کرد. چه تفاوتی می تواند چند هفته ایجاد کند!

دوباره افسرده شدم ، اما این بار آماده شدم که مارپیچ را جستجو کنم. عادت پورنو من کم و زیاد می شد. من از 4-5 بار در روز به 3-4 بار در هفته می رفتم. عادت پورن کم و بیش تحت کنترل بود اما من هنوز افسرده بودم. شروع به ترك كردن كردم. این زمانی بود که فهمیدم که پورنو علامتی نیست که علت آن نیست. من مسائل عمیقی داشتم. همیشه آرزو می کنم صحیح باشد ، عدم پذیرش شکست ، و همیشه می خواهد ارباب من را راضی کند.

من برای اثبات ارزش خودم به خودم نیاز به اعتبار سنجی مداوم از دیگران داشتم ، این احساس ریشه در ناامنی شدید و ترس از مجرمان داشت. هر وقت خطایی رخ می داد ، مرتباً می ترسیدم که مردم متوجه شوند که من یک احمق هستم. این باعث نگرانی من شد که منجر به اشتباهات بیشتر شود و ما مجدداً مارپیچ داریم.

فهمیدن این یک چیز است اما درک کامل این کاملاً متفاوت است. برای درک این موضوع ، من باید این واقعیت را بپذیرم که اشتباه خواهم کرد ، اما این مرا احمق نمی کند. هویت شخصی خودم نیاز به تعریف مجدد بر اساس نظرات خودم و دیگران داشتم. بنابراین ، تصمیم گرفتم با خودم راستگو ، مهربان و صبور باشم.

برای تقویت اعتماد به نفس ، در هفته اول فوریه 2016 به کوهی صعود کردم. نمای از قله واقعاً استثنایی بود و با این حرکت ، خط جدید خود را شروع کردم. پنج هفته گذشته ، هیچ تماسی برای تماشای پورنو ندارم. من تصمیم گرفتم برای مدتی اینترنت را خاموش کنم و وقتی برگشتم ، محرکهای معمولی اثر خود را از دست داده بودند. من دیگر زیر طلسم شهوت نبودم و احساس می کردم کاملاً آزاد هستم. این تا امروز ادامه داشته است.

Tl dr: از ناامیدی یا شکست نترسید. مهربان باشید ، با خود صبور باشید. و از همه مهمتر صادق باشید. اگر اصرار دارید ، اصرار دارید. نمی توانید از آن پیشی بگیرید. بعد از اینکه چندین بار شکسته شدید ، به یک قدرت آرام در خود پی خواهید برد که یک سپر غیرقابل نفوذ تشکیل می دهد. این چیزی نیست که بتوانید در بلند مدت جعل کنید. پس از تلاش کافی متوجه خواهید شد که دیگر نیازی به ترس نیست. و شما آزاد خواهید شد.

ارتباط دادن - من دیگر نمی ترسم

By  راگاوسن


 

به روز رسانی - به روز رسانی ماه 4

بهبود:

  • خواستها از بین رفته اند
  • تفکر کاملاً واضح است
  • خندیدن و تفریح ​​آسان است
  • غلظت بهتر
  • احساس امنیت بیشتر می کنید
  • می تواند بدون فکر کردن به یک پاسخ گوش کند

اکنون اینها فقط نکات برجسته هستند. متأسفانه زندگی راه خود را گول می زند. بیمار شدم (آنفولانزا) که باعث شد کمی افسرده شوم. اوه نگاه کن ، من فقیر! همه به تنهایی! کارهای مهمانی استاندارد احساس تنهایی و ناامنی کرد. چند ماه پیش در چنین شرایطی ، فقط یک جعبه کامل از بافت را پشت سر می گذاشتم تا احساس سرخوردگی نکنم.

خوشبختانه اکنون فهمیدم که تنها راه این کار است. به محض اینکه متوجه شدم احساس تنهایی می کنم ، دیگر تنهایی نیستم. مطمئن نیستم که معنی دارد ، اما به نوعی درست است. من ناگهان به یاد می آورم که جهان مکانی فراوان ، مهربان است ، پر از کارهای جالب برای انجام دادن و افسردگی از بین می رود.

توصیه به خودم: آنچه را که واقعاً شگفت انگیز است ، از دست ندهید بلکه به دنبال چیزی بروید که لذت موقت را به شما منتقل کند! این شما به شکل واقعی خود هستید. صبور باشید ، مهربان باشید ، فعال باشید. همه چیز مراقبت از خودش خواهد بود.