سن 22 - 90 روز ، سرانجام: نوعی تولد دوباره

روز 90 ماه 3 سه ماه از تعهد کامل به ضرب و شتم بخش تاریک من. سه ماه از صعود و سقوط، دروغگویی در رختخواب و آرزو می توانستم بیرون از من بیفتد (بله، هیچ راهی برای توصیف احساس)، پیاده روی طولانی قبل از رفتن به خواب، اما بیشتر از همه: سه ماه از رسیدن به بخشی از من را بخاطر داشته باش که من سالها آن را سپری کرده ام.

من متوجه شدم که با انگیزه مناسب، می توانم خودم را انتخاب کنم و در واقع مسئولیت زندگی ام را بر عهده بگیرم. برای اولین بار، من فرار نمی کنم و یا چشم هایم را خاموش نمی کنم. من متوجه شدم که دیگر نمی توانم بگویم که خجالت وحشتناکم به تنهایی از بین می رود. زمان برای جدی شدن در این مورد نیز وجود دارد. من کشف کردم که من معتاد به خوردن است. من می توانم ورزش کنم، اما آنچه که مانع از دست دادن وزن جدی می شود مشکلات خوردن من است. من هنوز نیز خواستهای زیادی دارم. اکثر روزها، آنها کم و متوسط ​​هستند و کاملا قابل کنترل هستند. روزهای دیگر، همانطور که در بالا نوشتم، می خواهم از بینهایم پاره شود. اما من به خودم یادآوری می کنم که چطور می توان از آن برای راه اندازی مجدد سیستم استفاده کرد.

من هنوز کارهای زیادی انجام داده ام، به نظر می رسد.

با این گفتن، در چند ماه گذشته، احساس تولد دوباره کردم:

  • ناگهان دیگر نیازی به فرسودگی جسمی نداشتم که در شب بخوابم - مطمئنا، در ابتدا مشکلات خواب داشتم، اما با گذشت زمان.
  • با گذشت زمان، وقتی که در آینه نگاه می کردم، از خودم متنفر نبودم.
  • من متوجه شدم که برای نشستن و کار / تحصیل در سکوت، بدون گوش دادن به چیزی، خیلی بد نیست. همین امر برای پیاده روی طولانی است - فقط من، افکار من و هوای شب سرد.
  • رویاهای مرطوب دیگر من را احساس احساس عاطفی و فیزیکی تخلیه - و در نهایت، آنها کاهش یافته است.
  • رویاهای من روشن تر شده اند - یکی از آن رویاها الهام بخش من برای نوشتن داستان کوتاه است.
  • من خودم را در مورد نوشتنم جدی تر یافتم - برای اولین بار، من به سختی در مورد کل روند فکر می کنم.
  • من به آرامی در حفظ تماس با چشم دیگران، به ویژه غریبه ها یا افرادی که به خوبی نمی دانم، بهتر می شوم.

من می خواهم از همه کسانی که در طول تمام این مدت از من حمایت کرده اند سپاسگزارم، و برای آرزوی خود و دیگران در بقیه سفر موفق باشید. اگر کسی هرگونه توصیه ای را می خواهد، به PM خودم احترام بگذارید، و من سعی خواهم کرد تا به همان اندازه که بتوانم کمک کنم.

من با بیاناتی که در مدت زمان طولانی در اطراف سرم شناور بودم، به پایان رسید: حرکت به جلو.

ارتباط دادن - روزهای 90، در نهایت

by هراس