سن 48 سالگی - چوب صبحانه مانند 16 ساله (من سالهاست که چوب صبح به دست نمی آورم). اضطراب بسیار کمتر است. من همچنین سندرم دیستونی دارم که تحت کنترل است.

age.49.koh_.jpg

بنابراین 100 روز با nofap و همه چیز هنوز بهتر می شود. دستگاه تناسلی زمان بزرگ را تغییر داده است. اگر هنوز کار را شروع نکرده اید ، متعجب خواهید شد که پسربچه کوچک پس از چند ماه تمیز بودن چه میزان مورد آزار قرار گرفته است. همچنین چوب صبحگاهی مانند 16 ساله در این مرحله. من سالهاست که چوب صبح به دست نمی آورم. اضطراب بسیار کمتر است. من همچنین سندرم دیستونی دارم که تحت کنترل است. به هر کسی که در مورد NoFap فکر کند ، من شما را به انجام آن تشویق می کنم.

شب دیگر وقتی همسرم در حالی که مشغول نوازش بودیم خوابم برد تقریباً من را تحریک کردم. قبل از این ممکن است تبدیل به PMO لبه دار و بدون خواب. این بار من فقط او را بوسیدم ، به قسمت دیگری از خانه رفتم تا "او" خنک شود و دوباره به رختخواب رفتم.

فکر میکنم اگر بتوانم آن را به ماه 6 برگردانم، همه چیز را تحت کنترل خودم در مورد همه چیز بدی که در ذهن و بدن شماست، کنترل خواهم کرد.

ارتباط دادن - روزهای 100 و چیزها هنوز هم پیشرفت می کنند.

by Westsidejimmy


به روز رسانی -قدرت فوق العاده واقعی است

خوب پسران اینجا میروند

بنابراین من حدود یک سال از Pmo و 140 روز از MO خارج شده ام. دیروز من تجربه همسر خودم را داشتم که بیش از حد من را لرزاند.

دست و پنجه نرم کردن باعث می شود این داستان یک دقیقه طول بکشد.

روز من با همبرگر صبح زود در یک میخانه محلی شروع شد. آنها در 5 بالا در کشور برای برگرها رای داده اند. یک زن جوان که یکی از متصدیان بود آنرا به من داد. به خاطر این زن برای بعدا به یاد داشته باشید.

بعداً همان شب با همسرم و برخی از دوستانش برای شراب گردی رفتیم. یکی از دوستانش بلوند بلندی است که تمام شب از صحبت با من دست بر نداشت.

بعد از آن شام در یکی از نزدیکترین رستورانهای دوستانم دنبال شد. او Morracan است و کوکتل های غذایی و صنایع دستی آنها جوانان و ران و پیر و ثروتمند را به ارمغان می آورد.

بنابراین من با همسرم کنار یک میز نشسته ام و اتفاقاً دختر قسمت اول همبرگر در بار است و از دور شروع به لاس زدن با من می کند. همسرم بلافاصله متوجه شد ، من فقط اجازه دادم که چرخش کند. سرانجام میله پاکسازی می شود و دوست من که صاحب مکان است ما را به صندلی هایی در کنار او و سرآشپزش که قصد خوردن غذا را دارند سوق می دهد. دختر همبرگر درست کنار دوست من است. او ادامه می دهد تا بقیه گره بره را به سمت من فشار دهد و می گوید: "این شگفت آور است ، من دیگر نمی توانم از پس آن برآیم". که به او پاسخ می دهم "این دومین بار است که امروز به من غذا می دهی". ناگهان متوجه شدم همسرم فوق العاده مهربان است. او نمی توانست صبر کند تا به خانه برسد.

شب با جلسه همراه با همسرش پایان یافت. من بعد از آن سردرد داشتم، اما بیرون رفتن و نبودن خزنده مغناطیسی بود.