سن 26 - 2 سال پیش نزدیک بود که خودکشی کنم: واقعاً احساس می کنم فرصتی دوباره به من داده شده است

2 سال پیش من خیلی نزدیک به خودکشی بودم ، من یک فرد غمگین بودم و هیچ هدفی نداشتم ، هیچ آرزویی برای زندگی نداشتم و از خواب بیدار می شدم که آرزو می کردم زندگی بیشتر اوقات گریه نکند.

  • من در خانه "کار" کردم و به سختی پول کافی برای پرداخت صورتحساب بدست آوردم
  • من هرگز نمی خواستم بیرون بروم، در عوض بازی های ویدئویی و یا تماشای فیلم ها را ادامه دهم، چون آزاد بود
  • هرگز از دانشگاه فارغ التحصیل نشدم
  • بسیار ناامن بود
  • سالهاست که افراد جدیدی را ملاقات نکرده اید
  • فقط دوست داشتنی بود که دوست داشتم دوستش داشته باشم
  • من هیچ اهداف شخصی نداشتم، همه می خواستم با GF من باشد
  • زندگی جنسی من شوخی بود، به معنای واقعی کلمه.
  • من بدبخت بودم چون احساس کردم زندگی من را تلف می کند اما بیش از حد از فریب ناامن برای انجام کاری در مورد آن بود.

سپس GF من را ترک کرد و افسردگی من به حداکثر نقطه رسید .. در افسردگی من شروع به نگاه به من چرا چنین بازنده بود و من این subreddit را پیدا کردم. برای سال های 15 روزانه شاید روزانه 2 افزایش یابد، هرگز نمی دانستم این چیزی بود که واقعا من را از بین برد.

من شروع به تلاش كردم اما متوقف شدم، من هميشه عود كردم، احساس بدبختي و بي فايده كردم، اما در عين حال مي دانستم كه مشكل چيست، سپس تصميم گرفتم كه كافي بود، از طريق تغييراتي در زندگيم، چالش هاي روز 90 را آغاز كردم

  • من برگشتم تا مدرکم را بدست بیاورم، سخت است، اما من یکی از بالاترین نمره ها را از همه هیات علمی (افزایش اعتماد به نفس بزرگ)
  • من به معنای واقعی کلمه دختران را در هنگام تحصیل ملاقات کردم، من هنوز با بسیاری از آنها صحبت می کنم، آنها بسیار خوشحال هستند
  • من شروع به دویدن کردم ، در ابتدا به دلیل سختی آن متنفر بودم (سالهاست که ورزش نمی کنم) ، اکنون احساس می کنم واقعا خوب است
  • من از دست دادن وزن و به دلایلی واقعا احساس خوشحالی میکنم (البته من احساس می کنم که می توانم در بعضی مناطق بهبود پیدا کنم)
  • من شغلی پیدا کردم که برای یادگیری سئو و Google Adwords نیز به من پول می دهد - این به معنای واقعی کلمه برای من یک رویا است.
  • من به معنای واقعی کلمه می خواهم تا آنجا که می توانم از منطقه راحتی خود خارج شوم. من می خواهم چیزهایی را تجربه کنم ، چیزهایی یاد بگیرم و زنده باشم. عجله شگفت انگیز است و چیزی که فکرش را نمی کردم خیلی عالی باشد.

در نهایت،

  • هر وقت احساس می کنم ذهنم ذوب می شود با لبخندی بر لب از خواب بیدار می شوم. منظورم این است که ، من گاهی اوقات مانند یک دیک خود صالح به نظر می رسم اما واقعاً احساس می کنم آنقدر در زندگی ام گله کرده ام که تجربه بیدار شدن از خواب که می خواهم از خانه ام بیرون بروم و "زندگی کنم" غیر قابل باور است ، من واقعاً احساس می کنم به من فرصت دوم داده شده است ، چیزی است که من واقعاً نمی توانم توصیفش کنم.

من دیگر به 90 روز اهمیت نمی دهم ، زندگی به جای فپ کردن برای من تبدیل به یک عادت شده است و هنگامی که به 90 روز می رسم از همه اینها فیلم تهیه می کنم ، به شما نشان می دهم که بچه ها مزاحم نیستم حداقل کاری است که می توانم انجام دهم انجام دادن.

شما بچه ها دوستان و همکاران زیادی در این مورد بوده اید و من هر یک از شما را تحسین می کنم، کسانی که عود می کنند متوجه مشکل و مبارزه برای ایجاد آن می شوند. کسانی که آن را به 90 روز می دانند که درک آن هنوز وجود دارد اما زندگی مهم تر است.

شما بچه ها، من زنده هستم و از همه شما برای این همه تشکر می کنم. به طریقی، من تمام زندگی خود را به شما بدهکارم و برای همیشه سپاسگزار خواهم بود.

از همه شما متشکرم، من هر یک از شما را دوست دارم

ارتباط دادن - روز 78: زندگی من تغییر کرده است.

by Neverm0re